موضوعات متنوع
موضوعات متنوع




تاریخ: یک شنبه 22 خرداد 1390برچسب:کیهان,کیهان قدیمی,,
ارسال توسط سعید میرزایی فدافن




تاریخ: یک شنبه 22 خرداد 1390برچسب:فقر,اجتماعی,فقراجتماعی,کاریکاتور,
ارسال توسط سعید میرزایی فدافن




تاریخ: چهار شنبه 18 خرداد 1390برچسب:,
ارسال توسط سعید میرزایی فدافن

پرنده‌ای که با قفسش کنار آمده
احساس آزادی می‌کند …




تاریخ: چهار شنبه 11 خرداد 1390برچسب:,
ارسال توسط سعید میرزایی فدافن

طرف مغازه زده به اسم: «پنچرگیری برادران موسوی به جز یحیی»!




تاریخ: یک شنبه 8 خرداد 1390برچسب:,
ارسال توسط سعید میرزایی فدافن

داستان از مرحوم منوچهر احترامی:

 

مارهاقورباغه ها را می خوردند و قورباغه ها غمگین بودند

قورباغه ها به لك لك ها شكایت كردند

لك لك ها مارها را خوردند و قورباغه ها شادمان شدند

لك لك ها گرسنه ماندند و شروع كردند به خوردن قورباغه ها

قورباغه ها دچار اختلاف دیدگاه شدند

عده ای از آنها با لك لك ها كنار آمدند و عده ای دیگر خواهان باز گشت مارها شدند

مارها باز گشتند و همپای لك لك ها شروع به خوردن قورباغه ها كردند

حالا دیگر قورباغه ها متقاعد شده اند كه برای خورده شدن به دنیا می آیند

تنها یك مشكل برای آنها حل نشده باقی مانده است

 

اینكه نمی دانند توسط دوستانشان خورده می شوند یا دشمنانشان
 




تاریخ: شنبه 7 خرداد 1390برچسب:احترامی,قورباغه,داستان,
ارسال توسط سعید میرزایی فدافن

یه زمانی گل آقا ، اگه اشتباه نکنم تو ستون نیش و نوش، یه ع کشیده بود بالاش سه تا نقطه گذاشته بود
بعد زیرش نوشته بود مشکلات مملکت مثل این می مونن، می تونی ببینیشون، ولی نمی تونی صداشو در بیاری




تاریخ: شنبه 7 خرداد 1390برچسب:گل آقا,سه نقطه گل آقا,نیش ونوش,سه نقطه,
ارسال توسط سعید میرزایی فدافن




تاریخ: جمعه 6 خرداد 1390برچسب:,
ارسال توسط سعید میرزایی فدافن

اگر دروغ رنگ داشت؛
هر روز شايد؛
ده ها رنگين کمان، در دهان ما نطفه مي بست..
و بيرنگي، کمياب ترين چيزها بود..


اگر شکستن قلب و غرور، صدا داشت؛
عاشقان، سکوت شب را ويران ميکردند..

اگر به راستي، خواستن، توانستن بود؛
محال نبود وصال!
و عاشقان که هميشه خواهانند؛
هميشه مي توانستند تنها نباشند..


اگر گناه وزن داشت؛
هيچ کس را توان آن نبود که قدمي بردارد؛
تو از کوله بار سنگين خويش ناله ميکردي..
و من شايد؛ کمر شکسته ترين بودم..


اگر غرور نبود؛
چشمهايمان به جاي لبهايمان سخن نميگفتند؛
و ما کلام محبت را در ميان نگاه‌هاي گهگاهمان،
جستجو نمي کرديم..


اگر ديوار نبود؛ نزديک تر بوديم؛
با اولين خميازه به خواب مي رفتيم؛
و هر عادت مکرر را در ميان ۲۴ زندان، حبس نمي کرديم..



اگر خواب حقيقت داشت؛
هميشه خواب بوديم..
هيچ رنجي، بدون گنج نبود؛
ولي گنج ها شايد،
بدون رنج بودند..



اگر همه ثروت داشتند؛
دل ها، سکه ها را بيش از خدا نمي پرستيدند..
و يک نفر در کنار خيابان خواب گندم نمي ديد؛
تا ديگران از سر جوانمردي؛
بي ارزش ترين سکه هاشان را نثار او کنند..



اما بي گمان، صفا و سادگي مي مرد،
اگر همه ثروت داشتند..



اگر مرگ نبود؛
همه کافر بودند؛
و زندگي، بي ارزشترين کالا بود..
ترس نبود؛ زيبايي نبود؛ و خوبي هم شايد..




اگر عشق نبود؛
به کدامين بهانه مي گريستيم و مي خنديديم؟
کدام لحظه ي ناياب را انديشه ميکرديم؟
و چگونه عبور روزهاي تلخ را تاب مي آورديم؟
آري... بي گمان، پيش از اينها مرده بوديم ....
اگر عشق نبود؛



اگر کينه نبود؛
قلبها تمامي حجم خود را در اختيار عشق ميگذاشتند..
اگر خداوند؛ يک روز آرزوي انسان را برآورده ميکرد،
من بي گمان،
دوباره ديدن تو را آرزو ميکردم و تو نيز
هرگز نديدن مرا..

آنگاه نميدانم،
به راستي خداوند، کداميک را مي پذيرفت؟




تاریخ: جمعه 6 خرداد 1390برچسب:,
ارسال توسط سعید میرزایی فدافن




تاریخ: پنج شنبه 5 خرداد 1390برچسب:,
ارسال توسط سعید میرزایی فدافن

من جنگ را دوست دارم. آری، من جنگ را دوست دارم.
من جنگ را دوست دارم ولی نه به خاطر توپ و تانک و اسلحه اش.
من جنگ را دوست دارم ولی نه به خاطر ویرانی و آوارگی و ترس و وحشتش.
من جنگ را دوست دارم ولی نه به خاطر کشته و اسیر و معلول و مفقودانش.
من جنگ را دوست دارم ولی نه به خاطر گرانی و احتکار و بازار سیاهش.
من جنگ را دوست دارم ولی نه به خاطر آنکه از ماهیتش لذت می برم.
من جنگ را دوست دارم ولی نه به خاطر آنکه بهترین فرزاندان این آب و خاک را از ما گرفت.من جنگ را دوست دارم ولی نه به خاطر آنکه بسیاری از منابع و ثروت کشورم را از میان برد.
آری من جنگ را دوست دارم.
من جنگ را دوست دارم به خاطر فرهنگش.
من جنگ را دوست دارم به خاطر چیزهایی که به ما آموخت.
من جنگ را دوست دارم به خاطر آنکه به ما فهماند که ما می توانیم.
من جنگ را دوست دارم به خاطر آنکه به ما نشان داد با قناعت هم می توان زندگی کرد.
من جنگ را دوست دارم به خاطر آنکه کارزاری بود برای شناختن مرد از نامرد.
من جنگ را دوست دارم به خاطر آنکه در آن برهه دوست و دشمنت را به خوبی می توانستی بشناسی.من جنگ را دوست دارم چون با دیدن مردان جنگ می توانم باور کنم که کسانی هم بودند که دیگران را بر خود مقدم می شمردند حتی در نثار جان خویش.




تاریخ: چهار شنبه 4 خرداد 1390برچسب:,
ارسال توسط سعید میرزایی فدافن
آقای محترم سیبیلوی راننده اتوبوس خط صادقیه هفت تیر
شومایی كه اول صبح وختی كرایه هارو از مردم میگیری، به تك تكشون با اون چشای رنگی قشنگت لبخند میزنی و میگی روز خوبی داشته باشین
بعد اونوخ اوتوبوستون دكمه لایك نداره؟



تاریخ: سه شنبه 3 خرداد 1390برچسب:,
ارسال توسط سعید میرزایی فدافن

امروز تو خیابون دست یه نفر یه قناری دیدم

پرسیدم : فروشیه؟

گفت : نه ؛ رفیقمه

به سلامتی همه اونایی که رفیقاشونو نمیفروشن

 

منبع : وبلاگ پسر ایرانی


تاریخ: دو شنبه 2 خرداد 1390برچسب:رفیق,قناری,
ارسال توسط سعید میرزایی فدافن

نوشته ای ازپدرام بارانی

این بار نوشدارو به موقع رسید، هنوز سهراب زنده بود، درد میکشید، ناله می کرد، اما هنوز زنده بود. نوشدارو را به دست رستم سپردند، در مقابل زر و دیناری طلب نمودند، رستم تنها سرمایه اش رادمردی بود و قوای بازوانش! رستم کارگری بیش نبود! آنگاه با خود اندیشید که امروز دیگر دنیا تنها، درهم و دینار است و جوانمردی به پشیزی ارج ندارد! ماه ها بود که بخاطر کم بودن ساعت کاری اش از سوی کارفرما بیمه نشده بود! آه! حتی رستم هم در این روزگار محکوم به شکست است! این روزگاری که از اکوان دیو مهلک تر است! سر به بیابان گذاشت تا چشمان دردمند سهراب او را بیش از این شرمسار نکند! در بیابان بود که ناگهان باد و طوفانی در گرفت… رعدی زده شد و ناگهان پرنده ای با هیبت نزد وی بال بست و فرودن گرفت! رستم دل شکسته با وی سخن گفت:” ای سیمرغ درد مرا دوا کن، همیشه تو بودی که زخم های مرا مرهم بودی و چاره دچارهایم! “. سیمرغ هیچ نگفت! هیچ! اندکی رستم به چشمان سیمرغ نگاه کرد و سپس گفت ” آری، من هر آنگه تن نادرستی داشتم تو درمان می کردی اما این بار جگرم شرحه شرحه گشته! دردهای این زمانه التیام ناپذیر است! سوزش دل را هیچ دوایی نیست”. سهراب مُرد. به همین سادگی! در این روزگاران، نوشدارو به موقع می رسد اما باز هم سهراب می میرد! در این زمانه رستم قاتل سهراب نبست اما بیش از همیشه از مرگ پسر محزون است! میدانی سیمرغ در چشم های رستم چه چیزی را یادآور شد؟ “امروز دنیا از همیشه ناپاکتر است! برای نیکمردان مرگ از قند شیرین تر است!” بخسب سهراب! گر هنوز نیک خواهی زیستن! بخواب که تو را نیز فردایی اگر رسد، رستم شرمسار فردا خواهی بود.




تاریخ: شنبه 1 خرداد 1390برچسب:نوشدارو,سهراب,رستم,سیمرغ,بخسب,
ارسال توسط سعید میرزایی فدافن




تاریخ: یک شنبه 25 ارديبهشت 1390برچسب:خلاقیت,ایرانی,پلاک ماشین,زوج وفرد,آدامس,
ارسال توسط سعید میرزایی فدافن

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی
ورود اعضا: