ارسال توسط سعید میرزایی فدافن
دل كندن اگر كه كار آسـانـی بود
فرهاد بجای بیستون، دل میكند
تاریخ: چهار شنبه 7 ارديبهشت 1390برچسب:
,
ارسال توسط سعید میرزایی فدافن
موشی درخانه تله موش دید، به مرغ و گوسفند و گاو خبرداد همه گفتند: تله موش مشکل توست بما ربطی ندارد. ماری در تله افتاد و زن خانه راگزید، ازمرغ برایش سوپ درست کردند، گوسفند را برای عیادت کنندگان سربریدند؛ گاو را برای مراسم ترحیم کشتند و تمام این مدت موش درسوراخ دیوار مینگریست و میگریست.
تاریخ: چهار شنبه 7 ارديبهشت 1390برچسب:
,
ارسال توسط سعید میرزایی فدافن
قبلنا وقتی این گداها رو توی خیابون میدیدم یه كاغذ دستشون بود كه روش روضه نوشته بودن راجع به دوا و درمونون و بیمارستان
امروز پیرزنی رو توی حسن آباد دیدم كه اون گوشه میدون نشسته بود و قبض گاز جلوش گذاشته بود و مردم براش پول مینداختن!!
تاریخ: چهار شنبه 7 ارديبهشت 1390برچسب:
,
ارسال توسط سعید میرزایی فدافن
در تمام فیلم ها و سریال های ایرانی
وقتی راجع به محل دقیق یك اتاق در اداره، دادگاه یا بیمارستان پرسیده میشود
بدون شك جواب: انتهای راهرو دست راست!!
تاریخ: چهار شنبه 7 ارديبهشت 1390برچسب:
,
ارسال توسط سعید میرزایی فدافن
رفتم تو مغازه یه بسته كاغذ بخرم، به پسره 10تومنی دادم
میگه: صابكارم گفته تراول نگیر!!
تاریخ: چهار شنبه 7 ارديبهشت 1390برچسب:
,
ارسال توسط سعید میرزایی فدافن
فرق پولدار و فقیر (طنز)
پـــــــــول دار
۱- اگر در مجلسی غذا نخورد می گویند : یا رژیم دارد یا غذاها باب طبعش نیست.
۲- اگر لباسش کوتاه و بی قواره باشد می گویند : معلوم نیست از کدام بوتیک خریده.
۳- اگر پیاده راه برود می گویند : کار عاقلانه ای میکنه پیاده روی برای سلامتی بدن لازمه.
۴- اگر تند تند غذا بخورد می گویند : ببین چه کار واجبی داره که اینقدر عجله می کنه.
۵- اگر از اداره بیرون کنند می گویند : چون مداخلش و عایداتش زیاد بود حسودها برایش زدند.
۶- اگر از خونه بیرون نیاد می گویند : احتیاجی نداره حالا استراحت می کنه.
۷- اگر بمیرد می گویند ؟ حیف شد مرد
بـــی پــــــول
۱- اگر در مجلسی غذا نخورد می گویند : بیچاره عادت نداره غذاهای خوب بخوره.
۲- اگر لباسش کوتاه و بی قواره باشد می گویند : نیگاش کن ، لباس به تنش زار می زنه.
۳- اگر پیاده راه برود می گویند : جون سگ داره این همه راه رو می خواد پیاده بره.
۴- اگر تند تند غذا بخورد می گویند : انگار از قحطی برگشته.
۵- اگر از اداره بیرون کنند می گویند : دزدی کرده.
۶- اگر از خونه بیرون نیاد می گویند : لش تن پرور حال کار هم نداره.
۷- اگر بمیرد می گویند : خدا بیامرزدش.
تاریخ: شنبه 3 ارديبهشت 1390برچسب:
پولدار,
فرق پولداربا فقیر,
تضاد,
تضاد طبقاتی,
بی پول,
پولدار,
فرق پولداربا فقیر,
تضاد,
تضاد طبقاتی,
بی پول,
پولدار,
فرق پولداربا فقیر,
تضاد,
تضاد طبقاتی,
بی پول,
پولدار,
فرق پولداربا فقیر,
تضاد,
تضاد طبقاتی,
بی پول,
پولدار,
فرق پولداربا فقیر,
تضاد,
تضاد طبقاتی,
بی پول,
پولدار,
فرق پولداربا فقیر,
تضاد,
تضاد طبقاتی,
بی پول,
پولدار,
فرق پولداربا فقیر,
تضاد,
تضاد طبقاتی,
بی پول,
ارسال توسط سعید میرزایی فدافن
یک روز یک پسر کوچولو که می خواست انشاء بنویسه از پدرش می پرسه : پدر جان ، لطفا برای من بگین سیاست یعنی چی ؟
پدرش فکر می کنه و می گه : بهترین راه اینه که من برای تو یک مثال در مورد خانواده خودمون بزنم که تو متوجه سیاست بشی .. من حکومت هستم ، چون همه چیز رو در خونه من تعیین می کنم. مامانت جامعه هست ، چون کارهای خونه رو اون اداره می کنه !
کلفت مون ملت فقیر و پا برهنه هست ، چون از صبح تا شب کار می کنه و هیچی نداره ..
تو روشنفکری چون داری درس می خونی و پسر فهمیده ای هستی …
داداش کوچیکت هم که دو سالش هست ، نسل آینده است …
امیدوارم متوجه شده باشی که منظورم چی هست و فردا بتونی در این مورد بیشتر فکر کنی !
پسر کوچولو نصف شب با صدای برادر کوچیکش از خواب می پره ، می ره به اتاق برادر کوچیکش و می بینه زیرش رو کثیف کرده و داره توی خرابی خودش دست و پا می زنه ، میره توی اتاق خواب پدر و مادرش و می بینه پدرش توی تخت نیست و مادرش به خواب عمیقی فرو رفته و هر کار می کنه مادرش از خواب بیدار نمی شه …
می ره تو اتاق کلفت شون که اون رو بیدار کنه ، می بینه باباش توی تخت با کلفت شون خوابیده و ….!!
می ره و سر جاش می خوابه و فردا صبح از خواب بیدار می شه ..
فردا صبح باباش ازش می پرسه : پسرم ! فهمیدی سیاست چیست ؟
پسر می گه : بله پدر ، دیشب فهمیدم که سیاست چی هست…
سیاست یعنی اینکه حکومت ، ترتیب ملت فقیر و پا برهنه رو می ده ، در حالی که جامعه به خواب عمیقی فرو رفته و روشنفکر هر کاری می کنه نمی تونه جامعه رو بیدار کنه ، در حالی که نسل آینده داره توی گه خودش دست و پا می زنه !
تاریخ: شنبه 3 ارديبهشت 1390برچسب:
سیاست یعنی چی,
سیاسی,
سیاست,
داستان سیاسی,
سیاست یعنی چی,
سیاسی,
سیاست,
داستان سیاسی,
سیاست یعنی چی,
سیاسی,
سیاست,
داستان سیاسی,
سیاست یعنی چی,
سیاسی,
سیاست,
داستان سیاسی,
ارسال توسط سعید میرزایی فدافن
ارسال توسط سعید میرزایی فدافن
ارسال توسط سعید میرزایی فدافن
ارسال توسط سعید میرزایی فدافن
ارسال توسط سعید میرزایی فدافن
من صندلی جلو بودم، یه خانوم خیلی چادری میان سال هم پشت راننده نشسته بود. نزدیکای مقصدش که داشت میرسید از راننده پرسید کرایه ش چقدر میشه. بعد با چادرش گوشه ی ۲۰۰ تومنی رو گرفته بود و با همون وضع دستش آورد سمت راننده.
آقای راننده هم که خیلی راننده بود کاملا خونسرد از توی داشبورد یدونه انبر دست برداشت و پول رو گرفت.
تاریخ: شنبه 21 اسفند 1389برچسب:
,
ارسال توسط سعید میرزایی فدافن
درسرزمینی که سایه آدم های کوچک ، بزرگ باشد
در آن سرزمین آفتاب در حال غروب است!!!
تاریخ: شنبه 21 اسفند 1389برچسب:
,
ارسال توسط سعید میرزایی فدافن
گویند شیخی خری را در حال بار بردن دید و گریست ، مریدان علت را جویا شدند ، شیخ فرمود ، این خر در ازاء غذائی که میخورد بار خود را درست به مقصد میرساند ولی من شیخ معلوم نیست بارم را درست به مقصد برسانم..
تاریخ: شنبه 21 اسفند 1389برچسب:
,
ارسال توسط سعید میرزایی فدافن