من صندلی جلو بودم، یه خانوم خیلی چادری میان سال هم پشت راننده نشسته بود. نزدیکای مقصدش که داشت میرسید از راننده پرسید کرایه ش چقدر میشه. بعد با چادرش گوشه ی ۲۰۰ تومنی رو گرفته بود و با همون وضع دستش آورد سمت راننده.
آقای راننده هم که خیلی راننده بود کاملا خونسرد از توی داشبورد یدونه انبر دست برداشت و پول رو گرفت.
درسرزمینی که سایه آدم های کوچک ، بزرگ باشد
در آن سرزمین آفتاب در حال غروب است!!!
پشت درتوالت پارک نوشته بود :
“بردن همه چیز نیست ، اما تلاش برای بردن چرا . پس سعی کن اینجا همه ی زورت رو بزنی ! ”
آدم تعجب می کنه تو دنیایی که پشت در دسشویی های عمومی اش این همه معنا ریخته .
چه خوبه که وقتی تو داری یه چیزی رو دور میریزی یه چیزه مفید دیگه ای رو بدست بیاری .