به سلامتی اونایی که می دونی هیچ وقت نمی تونی بهشون زنگ بزنی ولی بازم دلت نمی یاد شمارشونو از فونبوکت پاک کنی…..
به سلامتی بیل! که هرچه قدر بره تو خاک، بازم برّاقتر میشه.
به سلامتی عقرب! که به خواری تن نمی ده
عرض شود که عقرب وقتی تو آتیش میره و دورش همش آتیشه با نیشش خودش میکُشه که کسی نالههاشو نشنوه
به سلامتی سیم خاردار! که پشت و رو نداره
به سلامتی اونی که بی کسه ولی ناکس نیست
به سلامتی همه خوبا که سخت مشغول شطرنج زندگی اند و نمیدونن ما مات رفاقتشون هستیم
به سلامتی اونی که باخت تا رفیقش برنده باشه
بسلامتی بچه های قدیم که با ذغال واسه ی خودشون سبیل می ذاشتن تا شبیه باباهاشون بشن، نه بچه های الان که ابروهاشون رو بر می دارن تا شبیه مادراشون بشن
به سلامتی دریا! که ماهی گندیدههاشو دور نمیریزه
گل آفتابگردان را گفتند: چراشبها سرت را پایین می اندازی؟ گفت :ستاره چشمک میزند، نمیخواهم به خورشید خیانت کنم……….
به سلامتی همه اونایی که مثل گل آفتابگردان هستند
به سلامتی آسمون که با اون همه ستاره اش یه ذره ادعا نداره ولی یه سرهنگ با سه تا ستاره اش دهن عالم و آدمو سرویس کرده
و به سلامتی میخی که هرچی توسرش زدن خم نشد
هر وقت یه موقعیت خوب گیرم اومد، رو به خدا کردم؛پرچمش بالا بود..!
آفساید
داستان از مرحوم منوچهر احترامی:
مارهاقورباغه ها را می خوردند و قورباغه ها غمگین بودند
قورباغه ها به لك لك ها شكایت كردند
لك لك ها مارها را خوردند و قورباغه ها شادمان شدند
لك لك ها گرسنه ماندند و شروع كردند به خوردن قورباغه ها
قورباغه ها دچار اختلاف دیدگاه شدند
عده ای از آنها با لك لك ها كنار آمدند و عده ای دیگر خواهان باز گشت مارها شدند
مارها باز گشتند و همپای لك لك ها شروع به خوردن قورباغه ها كردند
حالا دیگر قورباغه ها متقاعد شده اند كه برای خورده شدن به دنیا می آیند
تنها یك مشكل برای آنها حل نشده باقی مانده است
اینكه نمی دانند توسط دوستانشان خورده می شوند یا دشمنانشان
یه زمانی گل آقا ، اگه اشتباه نکنم تو ستون نیش و نوش، یه ع کشیده بود بالاش سه تا نقطه گذاشته بود
بعد زیرش نوشته بود مشکلات مملکت مثل این می مونن، می تونی ببینیشون، ولی نمی تونی صداشو در بیاری
اگر دروغ رنگ داشت؛
هر روز شايد؛
ده ها رنگين کمان، در دهان ما نطفه مي بست..
و بيرنگي، کمياب ترين چيزها بود..
اگر شکستن قلب و غرور، صدا داشت؛
عاشقان، سکوت شب را ويران ميکردند..
اگر به راستي، خواستن، توانستن بود؛
محال نبود وصال!
و عاشقان که هميشه خواهانند؛
هميشه مي توانستند تنها نباشند..
اگر گناه وزن داشت؛
هيچ کس را توان آن نبود که قدمي بردارد؛
تو از کوله بار سنگين خويش ناله ميکردي..
و من شايد؛ کمر شکسته ترين بودم..
اگر غرور نبود؛
چشمهايمان به جاي لبهايمان سخن نميگفتند؛
و ما کلام محبت را در ميان نگاههاي گهگاهمان،
جستجو نمي کرديم..
اگر ديوار نبود؛ نزديک تر بوديم؛
با اولين خميازه به خواب مي رفتيم؛
و هر عادت مکرر را در ميان ۲۴ زندان، حبس نمي کرديم..
اگر خواب حقيقت داشت؛
هميشه خواب بوديم..
هيچ رنجي، بدون گنج نبود؛
ولي گنج ها شايد،
بدون رنج بودند..
اگر همه ثروت داشتند؛
دل ها، سکه ها را بيش از خدا نمي پرستيدند..
و يک نفر در کنار خيابان خواب گندم نمي ديد؛
تا ديگران از سر جوانمردي؛
بي ارزش ترين سکه هاشان را نثار او کنند..
اما بي گمان، صفا و سادگي مي مرد،
اگر همه ثروت داشتند..
اگر مرگ نبود؛
همه کافر بودند؛
و زندگي، بي ارزشترين کالا بود..
ترس نبود؛ زيبايي نبود؛ و خوبي هم شايد..
اگر عشق نبود؛
به کدامين بهانه مي گريستيم و مي خنديديم؟
کدام لحظه ي ناياب را انديشه ميکرديم؟
و چگونه عبور روزهاي تلخ را تاب مي آورديم؟
آري... بي گمان، پيش از اينها مرده بوديم ....
اگر عشق نبود؛
اگر کينه نبود؛
قلبها تمامي حجم خود را در اختيار عشق ميگذاشتند..
اگر خداوند؛ يک روز آرزوي انسان را برآورده ميکرد،
من بي گمان،
دوباره ديدن تو را آرزو ميکردم و تو نيز
هرگز نديدن مرا..
آنگاه نميدانم،
به راستي خداوند، کداميک را مي پذيرفت؟